وبلاگ شخصی وحید

شعر

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ | وحیدغلامی | ۸ نظر


در دو چشمش گناه می خندید

بر رخش نور ماه می خندید

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله یی بی پناه می خندید

شرمنک و پر از نیازی گنگ

با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت

باید از عشق حاصلی برداشت

سایه یی روی سایه یی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه یی لغزید

بوسه یی شعله زد میان دو لب

شعر

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۳۵ ب.ظ | وحیدغلامی | ۰ نظر

چه می شد توی دلامون بباره همیشه بارون

جا بذاریم یادگاری توی کوچه و خیابون

چه می شد که دستامون بشه دستای دو عاشق

بکاره تو باغچه عشق صدتا شاخه شقایقق؟

چه می شد که عکس ماه رو بکشی با مهربونی

بنویسی گوشه اون که به یاد من می مونی؟

چه می شد بدون کینه عاشقی هارو بلد شد

با دلی پر از محبت از کنار غصه رد شد؟